سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

نظر


 دعای امّ داوود تمام می شود. به ساعت نگاه می کنم. حدود بیست دقیقه ای وقت باقی مانده تا پایان مهمانی. سخنران مراسم ما را دقایقی به حال خود وا می گذارد. صدای گریه و نجواست که توی صحن مسجد جامع می پیچد. هرچند هستند هنوز کسانی که غافلند و خودشان خبر ندارند. آرام نشسته ام وفکر می کنم. سخنرانی هم تمام می شود. تازه دارم می فهمم که دیگر وقتی نمانده، انگار خودم هم از غافلین بوده ام. همیشه همین طور است. روز آخر که می شود پشیمان می شوی ازینکه چرا دو روز قبل را خوب استفاده نکرده ای، که چرا همان ساعات اندک را هم خوابیده ای.

مناجات التائبین امام سجاد(ع) همدم این لحظه های من می شود: خدایا بنده ی فراری جز به درگاه مولایش به کجا باز گردد؟". دلم نمی خواهد این لحظه ها تمام شود. دیگر به ساعت نگاه نمی کنم. فقط می خوانم "یا مجیب المضطرّ ، یا کاشف الضرّ... . گوشه ی چشمی به آسمان دارم و ترس از غروب آفتاب. شنیده ام نزدیک ترین حالت بنده به معبود سجده است. ذکر سجده ام ذکر توبه است، حرف دیگری ندارم بزنم، شرمنده ام. آبرویی ندارم که از درگاهش چیزی بخواهم.می روم توی حال خودم.

صدای اذان بلند می شود. حیرت زده ام، به آسمان نگاه می کنم. یعنی تمام شد؟ خدایا تمام شد؟ داری بیرونمان می کنی؟ باور نمی کنم خدایا. از اینجا بیرونمان کنی کجا برویم؟ مهمانی ات تمام شود دلمان به چی خوش باشد؟ از اینجا  بهتر هست؟ پرتمان می کنی دوباره توی لجنزار دنیا؟ وسط ان همه شلوغی و کثیفی و نامردی و بی غیرتی؟ دلم می خواهد همین لحظه بمیرم. دعا می کنم که بمیرم و نروم از اینجا بیرون. من که می دانم پایم را که از این در بگذارم بیرون همه چیز و همه کس و خدا یادم می رود. کاش همین الان دنیا بایستد و من تمام شوم. فایده ای ندارد اذان تمام می شود. باید نماز بخوانیم و بعد هم خداحافظ ای خانه ی خدا.

می روم توی صف افطاری،"در مسجد باز است، خانمها می توانند تشریف ببرند بیرون". می بینی؟ همه دست به دست هم داده اند که تو را بیندازند بیرون. برو که لیاقتت همین قدر بود. برو و در حسرت خودت بمیر. امشب افطاری نمی خواهم. فقط بگذارید بمانم! اما مگر می شود ؟ آن بیرون منتظرت هستند. هنوز حیرانم.

هنوز هم نمی فهمم چه کرده بودم که خدا دعوتم کرد. انگار امسال از سالهای پیش آدم تر بوده ام که انتخاب شدم.سفره جمع شد. دعا می کنم آدم بمانم.


نظر

 خبر ایثار او را که خواندم یادم آمد اینجا روزگاری سرزمین مردان باغیرت بوده، مردانی که تمام زنان سرزمینشان، بلکه تمام زنان دنیا ناموسشان بودند و به آنها غیرت می ورزیدند. مردانی که برای کشیده شدن خلخال از پای زن یهودی دق می کردند از غصه؛ یادم آمد مردانگی روزگاری وجود داشته. خوب چه کنم که من این روزها فقط میبینم روز به روز تعداد عروس های سرلخت توی ماشین عروس ها زیاد می شود و تعداد مردانی که همسرشان را به بی حیایی دعوت می کنند و او را بزک کرده توی خیابان می چرخانند که مثلا کور شود چشم دیگران؛ یا میبینم زن و شوهرهایی که عکس عروسی خود را در قالب سی دی که چه عرض کنم، توی فیس بوک به مردم عرضه می کنند یا مردان بی غیرتی که در برابر تعرض چشمی و جسمی مرد که نه نامردان حیوان صفت در مکان های عمومی چشم بر می گردانند و صدایشان هم در نمی آید و به این هم فکر نمی کنند که اگر جای آن زن، دختر یا زن خودشان بود چه میشد-که البته این مردها آنقدر بی غیرتند که فکر نکنم باز هم برایشان فرقی کند.-

 حالا باور می کنم که مردانگی و غیرت هنوز نمرده، حالا که عکس پر خون این روحانی فداکار را دیده ام و خوانده ام شرح از دست دادن چشمش را برای دختری که خودش حیا و عفتش را حراج کرده بود خیالم راحت شد که هستند هنوز مردانی از جنس مردان دیروز که برایشان مهم فقط ناموس است و نهی از منکر؛ مردانی که وقت عمل که میرسد شیطان نمیتواند در ذهنشان اما و اگر بیندازد که تقصیر خودشان است و به ما چه و بهانه هایی که همه ما با آنها خوب آشناییم.

ای کاش نیروی انتظامی ذره ای مسئولیت پذیری و عمل به وظیفه را ازین روحانی یاد بگیرد.

مرتبط: چشم فرزاد فدای همه ی چشم چران های شهر...

روند درمان بینایی جانباز ناهی منکر

قهرمان تکواندوی جهان مدال طلای خود را به جانباز ناهی از منکر داد.

فرزاد تازه آغاز شده است

پ.ن.:قابل ذکر است که همسر بنده از جمله غیور مردان این سرزمین است که میدانم دق می کند اگر چنین چیزهایی را ببیند و بشنود.من دور و برم غیرتمندی کم ندیده ام اما خانواده غیور من کجا و آن به ظاهر مردان جامعه کجا؟

خدا را شکر می کنم بخاطر وجود امثال این روحانی و مردان خانواده خودم که این صفت را هنوز زنده نگاه داشته اند.

 


نظر

هروقت مناسبتی چیزی میشه علی الخصوص اگر تعطیلی باشه ، ما تشریف می بریم به شهر و دیار خودمان و در نتیجه فرصت سر زدن و به روز کردن پیدا نمی کنیم. برای امام خمینی(ره) چیزهایی توی ذهنم بود که بنویسم اما خوب نشد.

خمینی یک حقیقت همیشه زنده است، پس به زودی مینویسم.