• وبلاگ : گفتگوي رو در رو...
  • يادداشت : خنده هاي شيطان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مامان نرگس 
    سلام.اين جور چيزا رو از وقتي اومدم تهران بيشتر ديدم.براي خريد مانتو رفته بودم هر چي كه مي پرسيدم چنده بهم نمي گفت.آخه دو تا دختر ديگه داشتن مانتو پرو مي كردن حواسش به اونا بود.فكر مي كرد دنيا دسته اوناست.حتي جواب شوهرمم نداد.اما رفته بودم بازار قسمت كلي فروشي ها آقاهه گفت چون شما حاج خانم چادري هستين من جزيي بهتون مي فروشمااا.باغ فين كاشان كه رفته بوديم براي بليط توي صف بوديم كه خانومي اومد و گفت شما چون چادري هستين مي تونين بدون بليط همراه با خانواده توي باغ برين.آخ حالي كردم!
    پاسخ

    سلام مامان نرگس. چه خاطره هاي متضاد و جالبي. مخصوصا باغ فين خيلي جالب بود. کاش اينجور آدما بيشتر بشن.