امروز ديروز هوا انقدر گرم شد که لخت هم ميشدي فايده نداشت کاره هر روزم شده رفتن زير دوش اب سرد حال دادن به خودم بعد رفتن سر کارهاي روزانه نقاشي کشيدن خوردن اب يخ متن نوشتن خوردن اب يخ دعا خوندن خوردن اب يخ پياز سرخ کردن خوردن اب يخ گريه کردن جيغ کشيدن خوردن اب يخ ...خلاصه بستني قهوه وکافه گلاسه و جيگر عشقم تنها دلخوشي من در فصل تابستان هست که احتياج به يک ليوان هورت کشيدن اب يخ نداره حالا هم که جيگري نيست دارم به جنون نزديک ميشم واز تنهايي حال لازمه رو ميبرم ميدونم و قت نوشتن نداري ولي گاهي به دختري که کنج اتاقش ساعتها عشقولانه ياد عزيزترين خاطره هاش ميکنه يادي بکن وبگو اگه ادم همه چيزش رو با تمام وجود براي يک نفري بزاره ولي اون بره وکاري به کارش نداشته باشه حالي نپرسه ازش ادم بايد چي کار کنه چطوري حاليش کنه ؟