سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

بالاخره بعد از حدود چهار ماه و نیم دوباره قسمت شد بریم مشهد. نیمه شب
مبعث بود و حرم غلغله. ماشین رو توی یکی از خیابونهای اطراف پارک کردیم و
از باب الجواد وارد شدیم. دلم برای امام رضا(ع) حسابی تنگ شده بود. چشمم
به گنبد طلاییش که افتاد دیگه نتونستم جلوی اشکهامو بگیرم. همونجا فهمیدم
من آدمی نیستم که تو تهران دوام بیارم. بدجور به امام رضا(ع) عادت کرده ام
تو این همه سال. اونشب با تمام وجود ازش خواستم که محل کار همسرم بیفته
مشهد. ازش خواستم که تهران نمونیم. نه اینکه تهرانو دوست نداشته باشم.
اتفاقا زندگی توی تهران برای من که عاشق هیجانم و از زندگی تکراری بدم
میاد خیلی خوب بود، اما اگه بریم نیشابور یا مشهد چیزهایی به دست میاریم
که با هیچ هیجانی نمیشه معامله اش کرد. چه تکراری بهتر از زیارت امام
رضا(ع) است؟ چه تکراری بهتر از دیدن چهره ی پدر و مادر آدمه؟ توی تهران
پیشرفت تحصیلی و شغلی هست، آره، اما حداقل واسه من یکی کنار خانواده بودن
خیلی خیلی مهمتره.