سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

دوستی , • نظر

 

   من الان بیست و یک سالمه و حدود سه ماه دیگه میرم تو بیست و دو. سال آخر دانشگاه هستم اگه خدا بخواد. امسال سال هشتاد و هفته . من پاییز هشتاد و چهار وارد دانشگاه شدم. پاییز هشتاد وارد دبیرستان شدم. از دوران راهنمایی نمیخوام چیزی بگم و یا حتی به یاد بیارم چون از دوران راهنمایی متنفرم. به نظرم احمقانه ترین دوران زندگی من به عنوان یک دختر همون سه سال بود. بگذریم. دبستان هم که اصولا یه چیزیه مثه شاید زنگ تفریح زندگی یا یه فیلم کمدی نمیدونم به هرحال بخشیه که نمیشه زیاد جدیش گرفت. گرچه باید بگم یه سری از دوستانی رو که الان دارم و هنوز هم باهاشون در ارتباطم همون موقع پیدا کردم.

    میخوام بعضی وقتها اینجا از عکس های قدیمی بذارم عکسهای دوران مدرسه. میخوام یه تلنگر باشه واسه خودم، واسه دوستهام که ممکنه بیان اینجا. دوستهای دوران دبیرستان و یا راهنمایی . میخوام یادمون بیاد چی بودیم، کی بودیم، چقدر بامحبت بودیم، چقدر صاف و ساده بودیم. هرروز که میرفتیم خونه دوباره منتظر فردا بودیم و دیدار دوباره.

   آه خدایا دلم میخواد گریه کنم. میخوام شکایت کنم از زمان ازین زمان لعنتی ازین فراموشی ، ازین روزگاری که خودت ساختیش، که بگذره، بگذریم و فراموش کنیم. آره میدونم، خودم میدونم که اگه فراموشی نبود شاید ماها یه روز هم نمیتونستیم زندگیو تحمل کنیم اما دوستیهامون چی؟ دوستامون چی؟ انصاف نیست خدایا که بزرگ بشیم ،‏افکارمون تغییر کنه، دورو بشیم، بدجنس بشیم و بعد همه چیز رو فراموش کنیم. تو خیابون که راه میریم همدیگر رو نشناسیم، یا اینکه زورکی به هم سلام کنیم. یا اینکه...

   دلم میگیره وقتی یاد بعضی از دوستام میافتم که چقدر دوسشون داشتم اما اونها الان حتی دلشون هم نمیخواد که به من سلام کنند. دلم میگیره وقتی یاد تابستونهایی میافتم که دور هم جمع میشدیم اما الان به هرکی زنگ بزنی یا توی اون شهر نیس یا اینکه خیلی دلش میخواد بیاد اما متاسفانه نمیتونه یا اینکه اصلا تورو نمیشناسه.

   خدایا خودت مواظب دوستام و دوستیهامون و دلهامون باش.

                                                      

                                                     دبیرستان فرزانگان

 

         توضیح: میبخشید که عکس زیاد کیفیت نداره آخه آنالوگه و همچنینی اینکه من الان امکانات ادیت ندارم. انشالله عکس بعدی.