سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

غیرت , اسلام , • نظر

 

   

    این یکی دوماهه که سر کار میروم و هرروز از جلوی دانشگاه فردوسی( همان دانشگاه سابقم) رد می شوم، نه اینکه بگویم با حسرت اما طور خاصی به دانشگاه و دانشجویان نگاه میکنم ، و این اندیشه که انگار تا وقتی دانشگاه میروی و مهر دانشجو بودن رویت می خورد جوان هستی و در تکاپوی افکار نو، هرروز به سراغم می آید و مرا بیش از پیش تشویق به درس خواندن برای کنکور کارشناسی ارشد می کند؛ از طرفی وقتی ازطریق دوستانی که ورودی های بعد از من بودند از اوضاع و احوال دانشگاه باخبر می شوم با خود می گویم همان بهتر که فارغ التحصیل شدم وگرنه من کی طاقت دیدن این اوضاع آشفته و این مانور دادن های اپوزیسیون ها را داشتم. تا پارسال هم که آنجا بودم می دیدم نشریه هایشان را که دانشگاه را پر کرده بود و بوی جلبکش فضا را متعفن ساخته بود، همیشه هم مجوز چند نشریه جدید را در آستین داشتند که به محض توقیف یکی دیگری را رو می کردند؛ همایش هایشان با حضور اساتید از همه جا بی خبر اغفال شده ای که بعضی از خود همین جلبکهای حاضر در جلسه به صحبتهای مهمل آن استاد و توجیهات مسخره اش می خندیدند؛ و بدتر از آن دیدن دوستان سابقا خوب خودت بود در جمع مخالفان نظام که به محض دیدن تو پوزخند می زدند...( که همان بهتر که دیگر با آنها دوست نیستی)

شنیدم امسال نشریه ای جدید از آستینشان بیرون آمده که تیراژ آن بسیار بالاست و حتی دنبال تو می دوند برای گرفتن نشریه و خواندن مطالبش؛ متعجبم ازینکه پشتوانه مالی آنها کیست و کجاست که اینگونه بی محدودیت برایشان خرج می کند و ککش هم نمی گزد که می توانند تمام دانشگاه را پر کنند از خزعبلاتشان و هرروز کاغذپرانی جدیدی انجام دهند.

اما بدتر از همه اینها مطلبی بود که امروز در وبلاگ پاتک خواندم، توهین به دختر محجبه دانشجو در دانشکده الهیات، این هم اصل خبر:

"

داستان غم انگیز یک دانشگاه اسلامی

اگر تا امروز می گفتیم شما را به خدا فکری به حال اسلامی شدن دانشگاهها بکنید؛ظاهرا از امروز باید بگوییم شما را بخدا جلوی ضد اسلامی شدن دانشگاه را بگیرید!

چرا؟

عرض می کنم؛ بنظر شما رفتار یک استاد در دانشکده الهیات چگونه باید باشد؟

صبر کنید؛ قبل از اینکه فکر کنید و نتیجه این فکر تصویری زیبا و ایده آل باشد خودم برایتان شرح خواهم داد

روزی روزگاری بود. در دانشکده الهیات شهید مطهری دانشگاه فردوسی مشهد . در کلاس درس فارسی عمومی .دانشجویی محجبه قدری دیر به کلاس می رسد. در می زند و وارد می شود. استاد با تندی نگاه می کند و به او می گوید: این چه طرز وارد شدن است و ... تازه قصه آغاز می شود(شاید هم غصه آغاز می شود!) .

استاد کتش را از تنش در می آورد و بر روی سرش می اندازد . دو لبه آن را به صورتش نزدیک می کند .همه می فهمند که قصدش چیست ؟

 اما خود استاد در ضمن اجرا کردن این تئاتر! می گوید : شما چادری ها که این شکلی صورتتون رو می پوشونید تا دیده نشید هر کار می خواین می کنید،همتون که مثل هم چادر سرتون می کنید . اینطوری هم صورتتون رو می گیرید که وقتی دیر میاید کسی نشناسدتون و...

غم انگیز است؛ تمام کلاس گویی شاهد اجرای طنز بودند . همه می خندیدند. دختران و پسران!

کسی اعتراض نکرد!

حتی همان دانشجوی محجبه ! رفت و سرجایش نشست!    "

 

به نظر شما مقصر این ماجرا کیست؟

استاد؟ دانشجوی محجبه؟ دانشجویان دیگر کلاس؟مدیر گروه؟مدیریت دانشکده؟ مدیریت دانشگاه؟ نظام آموزشی کشور؟صداوسیمایی که توهین به چادر را رواج می دهد؟ 

به نظر من تمام اینها مقصرند. از آن دانشجوی بی عرضه و بی دست و پا که قدرت دفاع از خود نداشته بگیر تا بالاترین رده هایی که به دانشگاه و دانشجو مربوط می شوند.

دستش درد نکند نظام آموزش عالی که چنین اساتیدی را در دامان خود پرورش داده و خیر ببیند مدیر گروه و رئیس دانشکده و رئیس دانشگاهی که چنین استادی را _که نمونه ای است از خروارها_ جذب دانشگاه کرده ، چرا که این اعمال که در نتیجه غفلت همین مسئولین است به شدت دشمن شادکن است و صد درصد با اهداف نظام مقدسمان متضاد.

تا قبل ازین چشممان فقط به جمال اساتید سکولار روشن می شد و حال باید منتظر شیرین کاریهایی دیگر از اساتید ملحدمان باشیم.

خدایا هرچه زودتر فرج آن یار غائب از نظر را برسان!

خدایا به رهبرمان صبر عطا کن! 

آمین 

 

پ.ن.: لینک این مطلب را همین بغل توی پیوندهای روزانه گذاشته ام. 

 

 


 

 خدایا مردان مردت را چندین سال پیش شهیدکردی و پیش خودت بردی، آنهایی را هم که مانده بودند در این چندساله دست چین کردی و آنها هم رفتند...

خدایا این روزها، در خیابانهای این شهر جز مردان نامرد کسی نمی بینم.

 شاید گفتن اینکه همه مردانت را برای خود انتخاب کرده ای و بردی از بین ما، زیاد هم درست نباشد، چون می بینم که هستند هنوز چندنفری دور و بر من ؛ اینها که مانده اند از همان جنسی هستند، یعنی مطمئنم که از همان جنسی هستند که علی (ع) فرمود برای آن زن یهودی... برای آن زن یهودی که خلخال از پایش کشیده اند دق خواهند کرد. هستند ازینها دور و برم که هنوز نرفته اند  یا هنوز نبردیشان...

 اما من صبح که از خانه می روم تا ظهر که برگردم، خودم هستم تنهای تنها در برابر یک شهر، در برابر گرگ صفتان بی غیرت، در برابر نامردان؛ من هستم و یک شهر گناه...

من کور نیستم، بلد هم نیستم ادای کورها را دربیاورم! من لال نیستم و نمی توانم ساکت بمانم و حرف نزنم! من می بینم مردان گناه و زنان و سوسه را ! هرروز و هرلحظه، آنقدر زیاد هستند که نمی توانی نبینیشان، ولی وای به حال من! وقتی که فریاد اعتراضم بر می آید ، که زبان سرخی است برای سرم؟؟ که نه، آبرویم، شخصیتم، دینم، اعتقاداتم... فریاد اعتراض من اگر نجواگونه هم باشد تنها مسیری می گشاید برای سیل تهمتها و توهین ها و نگاههای سرزنشگر و پرخاشگر که مرا هدف گرفته اند...

خدایا تو شاهد بودی آن روز تنها مرد آن اتوبوس من بودم!