سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

نظر

بعضی نوشته های قبلی وبلاگم را که می خوانم تعجب می کنم و نمی توانم باور کنم که واقعا من آنها را نوشته ام؟! من چقدر تغییر کرده ام! البته این بازگشت به عقب بعضی وقتها خیلی خوب است که بفهمی افکارت چگونه بوده اند، آرزوهایت چه بودند و حالا به چه چیزهایی رسیده ای و ایا پیشرفت کرده ای یا نه؟ و بعضی وقتها هم اگر درجا زده باشی و یا خدای نکرده پسرفت کرده باشی باعث ناامیدی و شرمندگی می شود.

اما خوشبختانه من پیشرفت کرده ام! یکی از نوشته های من سالهای پیش درباره دعای سحر بود، همین دعای سحری که ماه رمضان می خوانیم! نوشته بودم که از دعای سحر بدم می آید چون یا دشبهای امتحانی که در ماه رمضان بود یا سحرهایی که با چشمان بسته سحری می خوردم و ... می افتم! اما حالا یعنی امسال من آنچنان تغییر کرده ام که شبکه های تلویزیون را زیر و رو میکنم به دنبال دعای سحر و دعای سحر می خوانم.

این یکی از تغییرات عمده و تحولات معنوی من بود که خودم کشفش کردم و می دانم همه ی اینها بخاطر سفر کربلا و درس خواندن در حوزه دانشجویی است.

امروز یک نفر بشارت داده بود محرم نزدیک است و من چقدر مشتاق محرمم.

 

پ.ن: منتظرم اون آشنای ناشناسی که خودش را فامیل دور یا نزدیک جا می زند و به شدت عقده دوست داشته شدن دارد بیایید و کامنت همیشگی خودش را بگذارد. مخصوصا که این پستم کمی هم بوی خودشیفتگی می دهد و جان می دهد برای کامنت همیشگی او که از غرور و تکبر من شاکی است! بیا کامنتت را بگذار که کمی دلمان شاد شود!