سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

رمضان , • نظر

   این چند وقت که ننوشتم چیزهای زیادی پیش آمده و بعضا سوژه هایی عالی برای نوشتن از عروسیهایی که دعوت بودیم و اتفاقات آن تا پای آسیب دیده ام، از زن عموشدنم تا سفر به نیشابور و دوری دو هفته ای از همسرم، و ماهی که آمده است و منتظر من است.
  نه تنها منتظر من بلکه خیلیهای دیگر، شاید همه مان؛ منتظر است تا همراهش شویم، تا خود را به او بسپاریم و او به اراده پروردگار ما را با خود ببرد تا پاک شدن نهایی مان از همه چیز، از هرچیزی که ذره ای غبار بی خدایی بدهد، از هرچیزی که ذره ای بوی غیر از خدا بدهد. از تمام گناهانی که از ماه رمضان سال پیش تا امسال کرده ایم و خدا ندیده گرفته و چقدر بزرگ است که به رویمان هم نمی آورد. آمده تا تلنگری بهمان بزند بلکه بعد از سه ماه غیبت کردن و تهمت زدن و دعواهای بیهوده و سوء ظن های دروغی و حقیقی کمی به خودمان بیاییم و ببینیم چه کرده ایم، امسال عجب سالی بود، تا جایی که قدرت داشتیم تمام این گناه ها را انجام دادیم و حالا باید بنشینیم و به تمام آبروهایی که ریختیم و ریختند و تمام تهمت ها و دروغها فکر کنیم و بیاندیشیم به خونهایی که بی گناه و با گناه ریخته شدند. 
  تا سه ساعت دیگر چهارمین روزش تمام میشود و تا دو هفته ی دیگر آن شبی که یک سال است منتظرش هستم میرسد، میگویند آن یک شب آنقدر بزرگ است که میتوانی امید بخشیده شدن گناهان تمام روزهایی که بی یاد خدا سپری کرده ای را داشته باشی و پاک شوی مثل کودکی که تازه متولد شده است. شنیده اید این را که اگر توبه  توبه ی واقعی باشد و انسان دوباره آن گناه را انجام ندهد نه تنها خدا او را میبخشد بلکه گناهش را هم تبدیل به حسنه میکند؟ بخشایندگی ازین بیشتر و بهتر سراغ داری؟

  پ.ن.: میگویند شیطان در این ماه در بند است، پس وای بر ما اگر میل گناه کنیم.

بالاخره بعد از حدود چهار ماه و نیم دوباره قسمت شد بریم مشهد. نیمه شب
مبعث بود و حرم غلغله. ماشین رو توی یکی از خیابونهای اطراف پارک کردیم و
از باب الجواد وارد شدیم. دلم برای امام رضا(ع) حسابی تنگ شده بود. چشمم
به گنبد طلاییش که افتاد دیگه نتونستم جلوی اشکهامو بگیرم. همونجا فهمیدم
من آدمی نیستم که تو تهران دوام بیارم. بدجور به امام رضا(ع) عادت کرده ام
تو این همه سال. اونشب با تمام وجود ازش خواستم که محل کار همسرم بیفته
مشهد. ازش خواستم که تهران نمونیم. نه اینکه تهرانو دوست نداشته باشم.
اتفاقا زندگی توی تهران برای من که عاشق هیجانم و از زندگی تکراری بدم
میاد خیلی خوب بود، اما اگه بریم نیشابور یا مشهد چیزهایی به دست میاریم
که با هیچ هیجانی نمیشه معامله اش کرد. چه تکراری بهتر از زیارت امام
رضا(ع) است؟ چه تکراری بهتر از دیدن چهره ی پدر و مادر آدمه؟ توی تهران
پیشرفت تحصیلی و شغلی هست، آره، اما حداقل واسه من یکی کنار خانواده بودن
خیلی خیلی مهمتره.
نظر
فردا امتحان دارم. دارم میمیرم. همون امتحانی که پیچوندیم و نرفتیم آخه دانشگاه نامرد گفت که تو شهریور امتحان میگیرن اما یهو فهمیدم که فرداست. امشب عروسی پسرعمه ام بود تو نیشابور اما من الان تهرانم و دارم فکر میکنم چه خاکی به سرم بریزم. بابا آخه من هیچی از تیچینگ متودالوژی نمیفهمم. به کی بگم دردمو. تمام طول ترم سعی کردم بخونم اما نفهمیدم. زوری که نیس.
 خدایا آخه این درسهای مزخرف چیه که باید ما بخونیم اینها چه ربطی به ادبیات داره؟