شروع یک کار جدید، مرحله جدیدی در زندگی من.
انشاالله از امروز ترجمه یک کتاب خاطرات رو شروع میکنم.
Little Victories by Json Gay
امیدوارم انتخاب کتاب درست باشه و ترجمه موفقی بشه.
شروع یک کار جدید، مرحله جدیدی در زندگی من.
انشاالله از امروز ترجمه یک کتاب خاطرات رو شروع میکنم.
Little Victories by Json Gay
امیدوارم انتخاب کتاب درست باشه و ترجمه موفقی بشه.
یک هفته سفر حالم را خوب کرده بود و خیلی چیزها را از یاد برده بودم. یا اینکه وقت نداشتم به اونها فکر کنم. حتی از اینترنت هم دور بودم و از بسیاری از خبرها یا حداقل حواشی خبرها. حال بدم بعد از قتل عام منا و از دست رفتن کلی آدمهای خوبی که میشناختم یا نمیشناختمشون، بهتر شد، هرچند به یاد آدمهایی که مظلومانه شهید شدند بودم و دلم خالی از غمشان نمی شد.
امروز توی اینستاگرام حرف m رو زدم تا به صفحه آشنایی سر بزنم، یکی از پیشنهادهایی که اومد، صفحه محسن حاجی حسنی کارگر بود. رفتم به صفحه اش سر زدم و انگار منتظر عکس جدیدی بودم ازش. دوباره اون غم و اون بغض و اون اشک ها برگشت. آخر مگر میشه این چهره نورانی و زیبا را دید و برایش گریه نکرد. خدا به داد دل مادرش برسد. خدا کند که آن عکس صورت کبود شده پسرش را نبیند.
شنیده ام توی روضه ها که علی اکبر لیلا چهره زیبایی داشت و قاری قرآن بود. علی اکبری که ارباً اربا شد. خدایا چه کرد لیلا وقتی پسرش را دید . اصلا لیلا پسرش را دید؟ جسدی به او دادند تا ببیند؟
محرم آغاز شد و امسال به یاد همه عاشقان امام حسین(ع) که امسال نیستند و قبل از این محرم پرکشیدند و رفتند، بیشتر گریه میکنیم. جای حاج محمدآقای حاجتمند هم امسال بین رفقای هیأتیشان خالیست.
دیشب با شوهرم میگفتیم که حیف و افسوس که چقدر دیر این مرد را شناختیم.
خبر شهادت قاری جوان قرآن، محسن حاجی حسنی کارگر را که شنیدم، بغض چند روزه ام از فاجعه منا ترکید و گریه کردم. نشستم پای برنامه یادبود شبکه قرآن و با هر حمدی که خواندند با هر تماسی که از مکه برقرار شد، با هر تلاوتی که از قاری ها گذاشتند، گریه کردم و دلم کمی آرام شد. اما از غصه ام کم نشد.
وقتی آقا گفتند انسان نمی تواند خودش را یک لحظه فارغ از این غم بداند، گفتم درست گفتی آقا، که دلمان یک لحظه خالی از غصه نمیشود. گفتم بمیرم برای دل شما و از آن بالاتر برای دل صاحب الزمان عج که خودشان آنجا بودند و دیدند که چه شد. گویی کربلای دوباره ای بوده، عطش! له شدن! شرطه هایی از سپاه آل شمر و معاویه! بدنهایی که برهنه شدند و همان کفنشان هم تکه و پاره شد. قربانی شدند روز عید قربان. شاید روز عرفه یادشان آمده که خدا اول قرار است به زائران قربانی های آن ظهر عاشورا نگاه کند. شاید دلشان به یاد علی اصغر حسینت لرزیده که نکند قربانی ما قبول نشود.
خدا خودشان را قبول کرد. مهاجرون الی الله بودند . خدا خودش گفته که اجر آنها را میدهد.
حالا ماها دلمان خوش است که آنها شهید شده اند و ذکر روز و شبمان شده، لعنت بر وهابیون و مسببان این قتل عام.
کاش بتوانم این روزها زیارتی بروم. بلکه دلم کمی سبک شود.
پ.ن: وقتی رفته بودیم مکه، به شوخی به بقیه می گفتم انشاالله دفعه بعد عربستان رو گرفتیم و با کارت ملی میایم اینجا(به یاد زیارت اربعین و عتبات). انگار اون روز خیلی زودتر از اون چیزی که من فکر میکردم خواهد رسید.
یا بقیه الله