فکر میکنی کارت درست بوده، فکر که نه مطمئنی کارت درست بوده اما از دور و بریهات، حداقل از اونهایی که در جریان هستند، فقط یک نفره که تو رو تایید می کنه ، اما بقیه نه، حتی دوستی که یه روزی رفیق جون جونیت بود الان با اوناس، با مخالفات، و از سر اینکه مثلا دوسِت داره و نمیخواد کسی پشت سرت بد بگه (کما اینکه جلو خودت هم بهت بد میگن) و اونا رو هم دوست داره و نیمه مدرن * ذهنش تاییدشون میکنه از در نصیحت وارد میشه و میخواد یه جورایی وادارت کنه قبول کنی که اشتباه کردی که به قول اونا فضولی کردی اما تو قبول نخواهی کرد. چون اشتباه نکرده ای، چون نمیتونی بی تفاوت باشی،چون تو دینت بی خیالی جایی نداره،چون دلت برای دوستی سوخته و نخواستی بازیچه دست این و اون بشه، نخواستی بعد یک عمر محجوب بودن، حالا هرکسی از راه برسه و در مورد او نظر بده.
بگذریم... بهای این قبول نکردن و کوتاه نیومدن برای من چیزی جز از دست دادن اکثر- به ظاهر-دوستانم نیست و من خیلی وقته که این بها رو می پردازم . این بها روز به روز سنگین تر هم میشه چون من هرگز حاضر نیستم بخاطر خوش اومد عده ای، پا روی باورهام بذارم یا جلوی اونا کوتاه بیام. هرچقدر هم که تعداد کسانی که منو unfriendمی کنند روز به روز بیشتر بشه.
*: بیوتن، رضا امیرخانی
پ.ن.: دیشب توی تاکسی نشسته بودیم، به سمت چهارراه آزادشهر(یکی از مناطق ... مشهد مقدس) همسرگرامی سرشو انداخته بود پایین، با من هم حرف نمیزد، طبق معمول اولین حدسم این بود که شاید از من ناراحته، شروع کردم به پرس و جو، بعد از چند سوال بازجویانه در جوابم گفت: عزیزم از نگاه کردن به بیرون که بهتره!
چه اتفاقی افتاده که آدم توی این خیابونها، توی مشهد(!) دیگه نه می تونه سرشو بالا بگیره، نه حین راه رفتن می تونه سرشو پایین بندازه، همه جا رد پایی از شیطان دیده میشه.