این روزا هر شبکه ی تلویزیون رو که میزنی داره گنبد طلایی آقا امام رضا (ع) رو نشون میده، دلم خیلی میسوزه ازین که این همه سال که شاید حداقل ماهی یه بار می رفتیم مشهد،(اون سه سالی که خودم مشهد دانشجو بودم بماند)هیچوقت نشد، حتی یه بار که قدرشو بدونم.
دروغ اگه نباشه باید بگم فقط دوبار بود این اواخر که واقعا دلم زیارت می خواست و فهمیدم که واقعا منو طلبیده چون تا چشمم به گنبدش افتاد گریه ام گرفت. حالا که از اونجا دورم، حالا که این همه فاصله دارم باهاش، دلم بیشتر پیششه، حالاست که میفهمم اون آدمهایی که بعد عمری میان اونجا چه حسی دارن، چرا چشماشون پر اشکه. حالاست که می فهمم فقط خودش باید دعوتت کنه. حیف که اون همه سال مهمونیش رفتم، سه سال همسایه اش بودم، اما هیچ وقت هیچی نفهمیدم.