مجرد که بودم توی خونه ی پدری، برای کتاب خوندنم جاهای بخصوصی داشتم؛ توی اتاق خودم بسته به فصل سال یا پشت کمد می نشستم یا توی فاصله ی بین تخت و پنجره؛ گاهی اوقات هم لبه ی پنجره. گوشه های من در مواقعی که کتاب خوندن آزاد بود( یعنی غیر از وقت امتحانها) باز هم بسته به فصل سال تغییر میکرد. تابستونها توی اتاق بزرگه روبروی کولر یا روی پله های ورودی خونه بودم. زمستونها هم کنار بخاری همیشه مال من بود برای کتاب خوندن.
حالا که ازدواج کرده ام و اومدم تهران دیگر وقتی برای کتاب خوندنم باقی نمونده، اون اوایل تمام وقتهای مخصوص کتاب خوندنم توی اتوبوس یا مترو یا تاکسی یا حتی توی ماشین خودمون تلف میشدن اما حالا دیگه همیشه یه کتاب توی کیفم دارم برای ساعتهای بازگشت از دانشگاه در حالیکه سرم رو به شیشه اتوبوس چسبوندم یا توی تاکسی نگاهم به درازای صف اتوموبیلهاست. تنها مشکلی که هست اینه که دیگه گوشه ای ندارم.
پ.ن.: شما چی؟ شما هم برای کتاب خوندن گوشه دارین؟