خبر شهادت قاری جوان قرآن، محسن حاجی حسنی کارگر را که شنیدم، بغض چند روزه ام از فاجعه منا ترکید و گریه کردم. نشستم پای برنامه یادبود شبکه قرآن و با هر حمدی که خواندند با هر تماسی که از مکه برقرار شد، با هر تلاوتی که از قاری ها گذاشتند، گریه کردم و دلم کمی آرام شد. اما از غصه ام کم نشد.
وقتی آقا گفتند انسان نمی تواند خودش را یک لحظه فارغ از این غم بداند، گفتم درست گفتی آقا، که دلمان یک لحظه خالی از غصه نمیشود. گفتم بمیرم برای دل شما و از آن بالاتر برای دل صاحب الزمان عج که خودشان آنجا بودند و دیدند که چه شد. گویی کربلای دوباره ای بوده، عطش! له شدن! شرطه هایی از سپاه آل شمر و معاویه! بدنهایی که برهنه شدند و همان کفنشان هم تکه و پاره شد. قربانی شدند روز عید قربان. شاید روز عرفه یادشان آمده که خدا اول قرار است به زائران قربانی های آن ظهر عاشورا نگاه کند. شاید دلشان به یاد علی اصغر حسینت لرزیده که نکند قربانی ما قبول نشود.
خدا خودشان را قبول کرد. مهاجرون الی الله بودند . خدا خودش گفته که اجر آنها را میدهد.
حالا ماها دلمان خوش است که آنها شهید شده اند و ذکر روز و شبمان شده، لعنت بر وهابیون و مسببان این قتل عام.
کاش بتوانم این روزها زیارتی بروم. بلکه دلم کمی سبک شود.
پ.ن: وقتی رفته بودیم مکه، به شوخی به بقیه می گفتم انشاالله دفعه بعد عربستان رو گرفتیم و با کارت ملی میایم اینجا(به یاد زیارت اربعین و عتبات). انگار اون روز خیلی زودتر از اون چیزی که من فکر میکردم خواهد رسید.
یا بقیه الله