این روزها توی مدرسه ی ما(دبستان رضوان) خیمه امام حسین (ع) برپاست و دوستان کوچک من هرکدوم به نوبت، گوشه ای از کار خیمه رو به عهده دارند. هرروز نوبت یکی از کلاسهاست و تاحالا اولی ها و دومی ها نوبتشون گذشته است. بچه ها شور و شوق زیادی دارند و هرروز کلی نذری برای خیمه میارن. می ترسم دهه تمام شود و از محرم در ذهن بچه ها فقط خوراکیهایش بماند. مدرسه( منظورم مدیر، معاونین، انجمن اولیا،و کادر پرورشی) تصمیم گرفته پیک ویژه ای طراحی کند که با محرم شروع شود و تا آخر سال ادامه داشته باشد انشالله. در شماره اول موضوعات زیربنایی شناخت حق و باطل، امر به معروف و نهی ازمنکر و ایثار قرار است به صورت نامحسوس و در قالب داستان، مسابقه، تصویر، و نقاشی پرداخته شود. کار سختی رو شروع کرده ایم اما انشالله خود امام حسین(ع) کمکمان می کنند.
تا به حال از مدرسه چیزی ننوشته بودم. از اول مهر مربی پرورشی یک دبستان شده ام و چقدر کار سختی است. کلی ایده و فکر نو توی ذهنم هست که نمیدونم چطور میشود آنها را برای مقطع ابتدایی پیاده کرد. البته بچه ها خودشون خیلی کمک می کنند. تقریبا با تمام بچه های مدرسه دوست شده ام و با بعضیهاشون خیلی صمیمی. بچه ها عالی هستند، و فوق العاده دوست داشتنی، حتی شرور ترین بچه ی مدرسه ، در لایه های پنهانی وجودش شخصیتی اعجاب انگیز داره که تو اصلا نمی تونی دوسش نداشته باشی. یک روز به همسر گرامی گفتم این فرشته ها اونقدر نازنینند که آدم دلش میخواد حداقل یکیشونو توی خونه داشته باشه( این جمله با توجه به سابقه ی من که از بچه ها متنفر بودم واقعا عجیبه).
دیشب خواب دوستان قدیمیم رو می دیدم، بچه های دانشگاه و دبیرستان، بعضیهاشون خودشون بودند اما به جای خیلی از اونها دوستای جدیدم رو می دیدم، راحیل، فاطمه، زینب، کوثر و ...(بچه های رضوان) فهمیدم که چقدر راحت میشه گذشته رو فراموش کرد و خاطره ها رو به دست باد سپرد(تمریناتم برای عدم دلبستگی خیلی خوب داره جواب میده).
تنها موضوعی که هنوز باهاش کنار نیومدم بیدار شدن صبح زوده. برای من که موقع انتخاب واحد دانشگاه خودم رو میکشتم تا ساعت 8 صبح کلاس نداشته باشم، حقیقتا ساعت 6 صبح بیدار شدن یک جور جهاد عظیم با نفسه!