سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

 

 خدایا مردان مردت را چندین سال پیش شهیدکردی و پیش خودت بردی، آنهایی را هم که مانده بودند در این چندساله دست چین کردی و آنها هم رفتند...

خدایا این روزها، در خیابانهای این شهر جز مردان نامرد کسی نمی بینم.

 شاید گفتن اینکه همه مردانت را برای خود انتخاب کرده ای و بردی از بین ما، زیاد هم درست نباشد، چون می بینم که هستند هنوز چندنفری دور و بر من ؛ اینها که مانده اند از همان جنسی هستند، یعنی مطمئنم که از همان جنسی هستند که علی (ع) فرمود برای آن زن یهودی... برای آن زن یهودی که خلخال از پایش کشیده اند دق خواهند کرد. هستند ازینها دور و برم که هنوز نرفته اند  یا هنوز نبردیشان...

 اما من صبح که از خانه می روم تا ظهر که برگردم، خودم هستم تنهای تنها در برابر یک شهر، در برابر گرگ صفتان بی غیرت، در برابر نامردان؛ من هستم و یک شهر گناه...

من کور نیستم، بلد هم نیستم ادای کورها را دربیاورم! من لال نیستم و نمی توانم ساکت بمانم و حرف نزنم! من می بینم مردان گناه و زنان و سوسه را ! هرروز و هرلحظه، آنقدر زیاد هستند که نمی توانی نبینیشان، ولی وای به حال من! وقتی که فریاد اعتراضم بر می آید ، که زبان سرخی است برای سرم؟؟ که نه، آبرویم، شخصیتم، دینم، اعتقاداتم... فریاد اعتراض من اگر نجواگونه هم باشد تنها مسیری می گشاید برای سیل تهمتها و توهین ها و نگاههای سرزنشگر و پرخاشگر که مرا هدف گرفته اند...

خدایا تو شاهد بودی آن روز تنها مرد آن اتوبوس من بودم!