بی توفیقی یعنی ماه ذی الحجه بیاید و من حتی یادم هم نیاید از آن نماز دوست داشتنی ده شب اول. همان نمازی که چشم انتظارش بودم که در مسجد دانشگاه به همراه بچه ها بخوانیم، امام جماعت که از اساتیدمان بود قسمت "و واعدنا..." را بلند بخواند تا ماها که کمتر بلدیم در نمازمان تکرار کنیم و بتوانیم بخوانیم. بی توفیقی یعنی بگویی خوب فلان روز بیایید برویم هایپرمارکت پدیده را ببینیم و بعد مادرم بگوید نه دیگه محرم میشه ، بذاریم بعد از دهه! بعد من با خودم حساب کنم که بعد از دهه میشه آخر ماه و کفگیر به ته دیگ می خورد و یعنی یک ماه دیگر باید(!؟) صبر کنم. یعنی من آدمی شده ام که دیدن یک فروشگاه را به احترام به محرم ترجیح می دهم؟
چه اتفاقی افتاده برای من؟ نکند قرار است این بی تفاوت شدن و این بی توفیقی من در محرم هم ادامه داشته باشد و غافل بشوم از عزاداریها؟ خودم هم می دانم که این روزها خیلی مادی شده ام. شاید همه اش تقصیر خانه سازی و این چیزها باشد که سرم را برده توی حساب و کتاب، حساب و کتابی که قرار گذاشته بودیم با شوهرم، که من زیاد خودم را توش وارد نکنم. اما خوب معلوم است که نمیشود. بحث رفتن به خانه جدید آن هم خانه خودمان مطرح باشد و خانم خانه سرش نرود توی حساب و کتاب و البته خرج تراشی؟
خدایا به تو پناه می برم از این وابستگی ها، از این دور شدنم از تو
پ.ن: الان فهمیدم آیت الله مهدوی کنی به رحمت خدا رفته اند. خیلی ناراحت شدم.خدا ان شاالله روح این یاور راستین انقلاب راغریق رحمت کند و همنشین با اولیا الهی بشوند.