سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

نظر

 

 

    ما منتظریم یاابن الزهرا. نگاه نکن که بی خاصیت هستیم و هیچ کاری انجام نمی دهیم اما به خدا دوستت داریم، به خدا خسته شدیم از بس توی خیابان روسری ها و لاک ها و ماتیک های سرخی را دیدیم که به خون شهدایمان می خندند ، خسته شدیم از بس شب میلاد شما و خاندان عترت عروسی می گیرند و خون به دل شما می کنند، خسته شدیم از بس مولایمان را ، سردارت را تنها گذاشتند، آخر ما هم حق داریم، ناسلامتی اینجا جمهوری اسلامی است، گرچه می دانم اصل اصلش تنها حکومت شما خواهد بود که حقیقت اسلام را برپا خواهد کرد اما آخر اینجا عربستان نیست که شیعه مظلوم باشد و نتواند حرفی از ولایت بزند، اینجا سرزمین شیعه هاست اما کو شیعه حقیقی؟ حقیقت شیعه این روزها تحریف شده است، آقاجان خودتان که بهتر از ماها می دانید ، لباس پیامبر، لباس جد بزرگوار شما را پوشیده اند و به علی زمانه تهمت می زنند، پولهای آن چنانی برای مراسم جشن ولادت شما خرج می کنند اما در باطن، زبانم لال شود، شما را هم قبول ندارند چه برسد به نائبتان.

آقاجان وقتی به این فکر می کنم که روز آمدنتان قرار است انتقام سیلی مادرتان زهرا ، انتقام خون کشته ی کربلا و انتقام مظلومیت شیعیانتان را بگیرید، وقتی می بینم قرار است کاسه کوزه ی همه اینها را به هم بریزید، خودشان را با میز ریاستشان از اداره ها بیرون کنید و لباس جدتان را از دروغگویان پس بگیرید دلم حسابی خنک می شود اما آخر تا کی باید صبر کنیم؟ می دانم که شما خود بیشتر از ما منتظر فرج هستید اما خوب معلوم است که صبر شما از ما بیشتر است، آقاجان برایمان دعا کنید، دعا کنید تا زمان ظهورتان همین طور شیعه بمانیم، دعا کنید به مرگ جاهلیت نمیریم، دعا کنید نمیریم قبل از وصال شما.

 

پ.ن:

خیلی بی ربطه. امروز رفتم یه سر به آدرس قدیمی وبلاگم. یه سر بزنید بد نیست.

http://soode.blogsky.com 

راستی امشب ساعت 11 دعای فرج همه با هم. 

 


 

چند روز پیش کتاب جاذبه و دافعه علی (ع)  اثر شهید مطهری را تمام کردم.
در بخش دوم این کتاب که مربوط می شد به دافعه آن حضرت، جمله ای از شهید مطهری توجه مرا جلب کرد که گفته بودند اگر شخصیت علی (ع) آنطور که حقیقتا بود توصیف شود بسیاری از مدعیان دوستیش، از دشمنان سرسختش می شوند. این جمله در باب عدالت علی (ع) بود و آنجا که با خوارج میجنگد و چنان شجاعتی در این راه نشان میدهد که خود می فرماید به جز من کسی نمی توانست این فتنه را از بین ببرد.
این جملات و این مبحث مرا به یاد جمله ای که در مورد امام زمان(عج) گفته می شود انداخت که می گویند وقتی "او" بیاید  انگار که دین جدیدی آورده و کسی باور نمی کند که او مسلمان است. حتی برخی مراجع حکم به تکفیر او می دهند(همانطور که خوارج به علی (ع) گفتند باید توبه کند.)
این نشان می دهد که چه وظیفه مهمی در قبال شناختن امام زمانمان داریم. از کجا که اتفاقی که برای مردمان دوره علی (ع) افتاد و خوارج را به حقانیت انتخاب کردند، برای ما نیفتد. به نظرم مطالعه ای در باب شناخت خوارج و همچنین در زمینه حقیقت شناسی و حقیقت دین برای این روزهای ما در حد واجب است.

 

با توجه به خصوصیاتی که شهید مطهری در باب خوارج در کتابشان برشمرده اند و نکته ای که خودشان اشاره کرده اند که ممکن است شعارهای خوارج و نام آنها از بین رفته باشد اما روح آن مذهب هنوز وجود دارد و برخی مسلمانان را به آن گرفتار کرده است. مثلا یکی از ویژگیهای آنها پایبندی بسیار شدید به ظواهر اسلام بوده و شجاعتی که در راه عقیده خود نشان می دادند. اما این ظواهر برای آنها در حد همان لایه سطحی باقی مانده و چه فایده که باطنشان فاقد معنویت و روح حقیقی اسلام است. ازین گونه مسلمانان اگر خوب نگاه کنیم دور و برمان کم نیستند و چه بسا که خود ما هم آلوده این افکار و این افراد شده باشیم. انسانهایی مقدس مآب و جانماز آب کش که هرکسی را به غیر از خود کافر و نامسلمان می خوانند و این درحالیست که خودشان هم از همان فهم ظاهری مسائل اسلام جلوتر نرفته اند. ازین افراد من دور و بر خودم دیده ام و میشناسمشان، خود را منتظر واقعی(!) امام زمان می خوانند در عین اینکه قائل به جمهوری اسلامی نیستند. به خاطر چادری که بر سر دارند تمامی غیر چادریها را مانند انسانهایی غیر مسلمان و کافر می نگرند. فقط خودشان را قبول دارند و ادعای برترین مسلمانان بودن می کنند درحالیکه بخاطر همین عقاید پوچشان بین خانواده هایی از افراد فامیل را به هم زده اند و در غیبت کردن از هم حقیقتا کم نمی گذارند. رفتار آنها جمعی از اضداد است. مستحبات دین را در حد واجب انجام میدهند درحالیکه چند برابر آن به مکروهات و گناهان کبیره آلوده شده اند.

باب درد دل اگر باز شود چه چیزها که گفته نخواهد شد، بگذریم.

***

دیشب صحنه ای دیدم که دلم حسابی خنک شد. رفته بودیم پروما مرکز خریدی در مشهد. باتوجه به سابقه اونجا مطمئن بودم که بخاطر تعطیلی بسیار شلوغ و غیر قابل تحمل است و منتظر دیدن قیافه هایی آنچنانی هم بودم. دم در چند دختر که از قیافه های تابلوشان معلوم بود چکاره اند داشتند به حساب خودشان شالهایشان را جلو میکشیدند و مثلا حجاب را رعایت می کردند( یکی نیست به اینها بگوید مگر حجاب فقط به دیده نشدن مو است؟) من تعجب کردم چون میدانستم که اونجا کسی به کسی کاری ندارد .درحالیکه از کنارشان میگذشتیم من به آنها گفتم شئونات اسلامیتون ما رو کشت و رفتیم داخل.اونجا بود که دوزاریم افتاد و دلیل حجاب دروغین آنها را فهمیدم سرگرد نیروی انتظامی ایستاده بود و نمی گذاشت که دخترهای بدحجاب علاف و تنها وارد بشن. اون دخترها که فکر میکردند الان دیگر مشکل منکراتی ندارند میخواستند وارد بشن که سرگرد گفت برگردین که من راتون نمیدم، برگردین هرکار بکنین فایده نداره، تا گشت ارشاد نیومده برین. و اون دخترها به معنای واقعی کلمه سوسک شدن!

آخخخخخخ که چقدر دلم خنک شد! وقتی رفتیم توی پروما دیدم که اونجا خیلی خلوته و دلیلش هم چیزی جز راه ندادن بدحجابها نبود. البته اینطور هم نبود که دیگه همه چادری باشن باز هم بودن افراد کمی تا قسمتی بدحجاب که البته با خانواده و یا شوهر بی غیرتشان تشریف آورده بودن برای فساد فی الارض. 

و من با چشم خودم دیدم دوتا خانم(!) را که وقتی از کنار دوتا پسر فروشنده رد شدند پسرها چنان نگاه خریداری به آنها انداختند که احساس کردم همین الان است که برحسب شغلشان روی آن خانم(!) ها برچسب قیمت بچسبانند. حالا من که پسر نیستم اما به نظرم قیمتی هم نداشتند.تهوع‌آور


اعتکاف , • نظر

 فکر می کردم خوب ما که ثبت نام کردیم، کارتمون رو هم بهمون دادن پس میریم دیگه! و شروع کردم به جمع کردن وسایل مورد نیاز این سفر سه روزه. سجاده و جانماز و چادر سفید، مفاتیح و قرآن و .... . که نشد. دعوت نشده بودم! خدای مهربانم دعوتم نکرده بود. شاید می خواست به من بگه همه چیز که فقط اعتکاف نیست، پس همه چیز چیه؟ اونهایی که حداقل یکبار طعم شیرین وصال رو درک کرده باشن میفهمن که من چی میگم. من درک کرده ام.

چهارسال پیش، اولین باری که رفتم اعتکاف، امکان نداره یادم بره که لحظه آخر چطور با چشمهای پر از اشک از مسجد اومدم بیرون. انگار داشتن به زور میبردنم، انگار منو از خونه خدا بیرونم میکردن، دلم نمیخواست برگردم به دنیای پر از آلودگی و کثافت. دلم برای هیچ چیز دنیا تنگ نشده بود حتی برای مامان و بابام. دلم فقط خدا رو میخواست. آخه خوب فهمیده بود خدا رو. دیگه خدا واسه من فقط اون چیزی نبود که راجع بهش شنیده بودم و خونده بودم، من خدا رو فهمیده بودم، طعم خدا رو چشیده بودم چیزی نمونده بود که خدایی بشم که تموم شد و بیرونم کردن. روزهای اول حالم خوب نبود، از همه چیز بدم می اومد، هیچ چیزی نبود که حالم رو خوب کنه، اما دوباره آلوده شدم. سیاه شدم، غرق شدم توی لذتهای دنیا و خدا رو یادم رفت.

امسال دوباره میخواستم که برگردم، هنوز کمی از اون شیرینی اعتکاف رو یادم بود،آخه دو سال پیش هم رفته بودم و یادم بود که زندگیم چقدر عوض شده بود، این چند وقته یا بهتره بگم توی این یه سال خیلی دلم گرفته بود از همه چیز و همه جا از قوانین کثیف این دنیا و آدم هاش که گاهی از حیوان هم پست تر میشن، حقیقتا احساس می کردم که دیگه ظرفیت وجودیم پر شده، میخواستم برم توی خونه اش و خودمو خالی کنم و توی اون سه روز فقط گریه کنم اما نشد. لیاقتشو نداشتم. حالا حالاها باید توی این دنیای سیاهی ها بمونم ، تا کی دلم نوبتش بشه که پاک بشه. میدونم که خودم باید تلاش کنم اما مگه بدون کمک خودش میشه؟

دلم کمی، نه دلم همه خدا رو میخواد. همه همشو. دلم میخواد اونی بشم که خودش میخواد که از اول آفریده بود، آدم!