سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

نظر

 

 معمولا به نیمه شعبان که می رسیم من وقتی برای نوشتن درباره این روز ندارم. از بس که کار داریم برای جشن نیمه شعبان خانه مان. هرسال با کلی شور و هیجان، همه از یکی دو روز قبل میان خانه ما و کمک می کنند برای تزئینات و آماده سازی خانه.

من و دختر عمه و دختر خاله هایم هم دنبال مطلب می گردیم که توی جشن بخوانیم. جشن ما مجری هم دارد و سخنران و مداح، یکی از دخترخاله ها قرآن می خواند و یکی شعر و یکی دکلمه. قبلا که همه ی مان بچه مدرسه ای بودیم گروه سرود هم داشتیم و بعضا تواشیح. دخترعمه ام مجریست و بقیه هم عوامل پشت صحنه؛ خلاصه این روزها شور و هیجانی داریم برای خودمان.

...

 اما آقایی که منتظر ماست... گاهی توی شعرهایی که می خوانم برای امام زمان یا مثلا آن شعر معروف "شاید این جمعه بیاید شاید..." را می شنوم با خودم فکر می کنم واقعا اگر این جمعه بیاید چه می کنم؟ آماده ام؟ ظاهرا به عنوان یک انسان منتظر باید خوشحال شوم و بگویم کاشکی که واقعا این هفته بیاید، اما چیزی از درونم فریاد می کشد که نه، نه این هفته نیاید، من هنوز آماده نیستم. می دانم که این صدای شیطان نیست و این خودِ خودِ من هستم. منِ اسیر شیطان و عبد ذلیل نفس.

دیگر وقتی برای نوشتن نیست و باید بروم. امروز هم آمدم از آقا بنویسم و باز هم همه اش شد من. گمانم تا این منِ لعنتی ام را از بین نبرم لیاقت نوشتن برای آقا را ندارم.

  عید مبارک.

پ.ن.: خیلی تیکه پاره شد این مطلب. چون وسطش دارم دانلود مناجات و مداحی می کنم و وقت هم ندارم. دیدم حیف است هیچی ننویسم و وبلاگم را به نام آقا متبرک نکنم.

اللهم عجل لولیک الفرج


نظر

  شاید این ضرب المثل یا اصطلاح رادرست استفاده نکرده باشم اما تا جایی که من فهمیده ام منظور اینست که طرف خودش یک کاری انجام می دهد و خودش هم به به و چه چه می گوید. اگر همین باشد می توانم بگویم "مرد هنرمند" اینجا استعاره ایست از آقای ضرغامی! اما "خود خندی" به چی بر می گردد؟ بدون توضیح می شود گفت، برنامه گلخانه و "خودگویی" هم اگر بطور مصداقی بخواهیم، در حال حاضر سریال ساختمان پزشکان اولین چیزیست که به ذهن بنده می رسد.

اگر برنامه گلخانه را این چندروز دیده باشید، متوجه شده اید که شامل بخش های بسیار زیبا و پرمحتواییست مثل: صحبتهای مجری درباره سریال زیبا و موفق و پربیننده ی ساختما....، دعوت از بازیگران و عوامل ساختم... که به بحث درمورد  بیان خاطرات زیبایی که از دوران ضبط دارند و صفا و صمیمیت و گل و بلبل بودن همه عوامل می پردازند و اینکه "اساسا" عامل موفقیت(!) سریال همدلی و مهربانی و اینجور چیزهای بچه ها بوده است! پخش پشت صحنه، پخش صدای یکی از بینندگان به صورت زنده که از سریال و عوامل آن علی الخصوص مهمان حاضر در برنامه تشکر و تعریف می کند، نمایش بازتاب های سریال در جراید(روزنامه جام جم) که مصاحبه ها و مقاله هاییست با بازیگران و یا درباب نوع جدید طنز و کار محیرالعقول آقایان صحت و قاسمخانی! و بعد بازهم تعریف های مجری و پرسشهای او درباره ی دلیل موفقیت این سریال!

 احساس می کنم همانطور که تلویزیون موجودی شیئی است که فقط پخش میکند و حرف می زند و قدرت دیدن یا شنیدن ندارد، مسئولین سازمانش هم دستی روی چشم و دستی روی گوش دارند؛ و زمانی این دستها را بر می دارند که حرفی درباب تعریف و تمجید از آنها گفته شود وگرنه انتقاد برای آنها معنی ندارد.

***

از بس حالم از برنامه های ، یعنی اکثر برنامه های تلویزیون به هم می خورد چندوقتیست نقدهایی که توی وب درباره اش می نویسند را هم نمی خوانم چون به نظرم کارش از این حرفها گذشته، اما خداییش این برنامه گلخانه کاری کرد که اصلا نمی تونستم ساکت بنشینم و هیچی نگم.


نظر

خسته از برنامه های اکثرا مزخرف تلویزیون، بین شبکه ها می چرخیدم که چشمم افتاد به یک خانم محجبه چادری که صحبت می کرد و روی صداش صدای مترجم پخش می شد که نشان میداد اون خانم ایرانی نیست. از دکورش معلوم بود که برنامه "گره" است. هیچ وقت ننشسته بودم پای این برنامه اما صحبتهای اون خانم در مورد حجاب و انگلیسی روان مجری جذبم کرد-البته امروز فهمیدم که میلاد دخانچی مجری پرس تی وی است_.

شروع کردم به این یکی اون یکی پیامک زدن که شبکه سه را ببینید. توی برنامه کلیپی پخش شد از بحث نرگس_اسم مسلمانی ایوت_ با پدرش در مورد حجاب که پدرش بهش می گفت من قرآن خواندم و بر اساس اون تو میتونی بدون این روسری هم اعمال دینت رو انجام بدی و نرگس می گفت قرآنی که شما خوندی چی بوده؟ بحثشون جالب بود. نرگس می گفت (نقل به مضمون)توی غرب یا حالا جوامع غیر مسلمان تو وقتی که بدون حجاب پات را از خانه بیرون می گذاری خطرهای جدی وجود دارد که تهدیدت می کند. تو آنجا یک اوبژه جنسی هستی اما وقتی حجاب را انتخاب می کنی دیگر کسی به تو اونطوری نگاه نمی کند و خطرها کمتر می شود.

توی کلیپ، نرگس در استرالیا بود و چادر نداشت اما توی استودیو روبه روی مجری با چادر بود. در پاسخ به سوال مجری که چرا اینجا چادر داری و آنجا نه، گفت که استرالیا یک جامعه مذهبی و باحجاب نیست و من عملا نمی توانم با چادر اونجا بگردم اما توی ایران آزادم که نوع حجابم را انتخاب کنم و چادر برای من امنیت می آورد.

به هرحال بعد از ایوت نوبت رسید به خانم شیما عالی، فیلنامه نویس، یک ایرانی مسلمان که تا چندی قبل اعتقادی به حجاب نداشته و بدحجاب بوده و حالا اعتقاد پیدا کرده و حتی چادر سر می کند. حرفهای خانم عالی برای من به مراتب جالب تر بود از حرفهای نرگس. ایشون می گفت که اول از زاویه دید زیبایی شناسی به چادر علاقه مند شده و بعد از لحاظ معرفتی بهش رسیده.

ایشون می گفت از ویژگی های جامعه مدرن اینه که همه چیز را سطحی و رو می کند و عمق را از بین می برد. می گفت به نظرم چادر این رو بودن را از بین می برد و به من شخصیتی چند لایه می بخشد، مثال می زد که مثلا کسی با دیدن یک دختر چادری نمی تواند بفهمد و درک کند دنیای درونی و هیجانات و شادی هایی را که او دارد و در لایه های خصوصی تر زندیگش نشان می دهد. می گفت توی چادر یک چیزی مطلق است و جنبه راز آمیزی دارد. (خداییش من هم قبلا به این رازآلود بودن چادر فکر کرده بودم و اینکه چقدر سخت است حدس زدن اینکه این دختر چادری توی خلوت و خصوصی های خودش چه وجهه ای از شخصیتش را نشان می دهد.)

خانم عالی اشاره کرد به حرف نرگس در مورد خطرهایی که زن بی حجاب را در غرب تهدید می کند و گفت که زن ایرانی چه بدحجاب یا باحجاب از خانه بیرون برود چنین خطرهایی تهدیدش نمی کند یا کمتر تهدید می کند برای همین است که اینجا خیلی ها امنیت حجاب را حس نمی کنند.

مخلص کلام این که بعد از چند وقت ناامیدی از بیشتر برنامه های تلویزیون_در حدی که دیگر حتی نقد برنامه های تلویزیون را هم نمی خوانم_ برنامه گره روز جمعه خیلی جذبم کرد به شرطی که البته به قول آقای یامین پور برنامشون تعطیل نشود.

 

بعدنوشت:

پاسخ شما بانوی محترم، سعیده خانم، را که برای من کامنتهای چالش برانگیز گذاشته اید، اینجا میدهم:

متاسفانه از صحبتهای شما اینطور بر میاد که کاملا آگاهانه دارید حجاب رو نفی می کنید، و این آگاه بودن شما منجر به این میشه که من سعی نکنم اینجا شما را با دلیل و منطق و فلسفه متقاعد کنم. که البته به نظرم حجاب بیشتر یک امر درونی و فطریست تا عقلی. گرچه عقل سلیم هم اگر به فوائد و آثار چیزی پی ببرد، و معاند هم نباشد، آن را نفی نمی کند.من درک و تجربه شخصی خودم را می گم.
نمیدونم به قرآن اعتقاد دارید یا نه، نه نمی خوام از آیه حجاب صحبت کنم، که البته توی همون آیه هاهم اول دستورات حجاب و کنترل نگاه  به آقایون(همان فرمانروایان دنیای مردسالاری به قول شما) داده شده و بعد به خانمها؛ به هرحال من قبل از اینکه بفهمم توی قران چنین آیه ای هست باحجاب بودم.
خوب خانواده ی من مذهبی بودند و مرا به حجابِ چادر اجبار می کردند، اما برای من فقط چادر اجبار بود نه کل حجاب. تا وقتی که به دانشگاه نرفته بودم از چادر بیزار بودم و متنفر، آرزوم این بود که چادرم رو تیکه پاره کنم، پس به هربهانه ای تاجایی که میتونستم نمیپوشیدمش.
رفتن به دانشگاه دید تازه و شناخت جدیدی از پیرامونم به من داد. اونجا بود که فهمیدم تفاوت نگاه ها و برخوردهارو؛ شاید بگی اینها محصول باورها و تفکرات تحمیلی جامعه و خانواده بوده، باید بگم که نه اینطور نبود. چون من بدون چادر بودن رو هم تجربه کردم توی دانشگاه. خودم تجربه کردم، خودم رو مدتی بی دین کردم تا فارغ از هر تاثیری دوباره برسم به هرچه که واقعیت و حقیقت نام داره.دوباره به حجاب رسیدم و بهتر ازون به چادر. اون موقع من حتی زیاد هم  از دنیای علایق مردان و قضایای دیگر سر در نمی آوردم که بگویم به آن دلیلها باحجاب بودم.
حجاب من و بالاتر از اون، چادرم به مثابه ی دیوار بلندی بود که هیچ کس نمیتوانست حقایق پشت آن را درک کند مگر اینکه من اجازه بدهم. ارزش من بیشتر از آن بود که به بهانه ی گرفتن نمره ای از استاد، یا داشتن طرفداران و هوادارانی از جنس مخالف، یا پیشرفت یا آزادی(!) درونیات و رازهای خودم را بریزم روی دایره و آگاهانه یا ناآگاهانه، ارزان یا گران، به همه عرضه کنم.
من هم با مردسالاری و مستعمره ی مردان شدن و استثمار شدن مخالفم. از دید من، حجاب من کامل کننده ی حیا وعفت و اقتدار من است، به من کمک می کند تا نگذارم به من به چشم یک ابزار، یا صرفا جنس زن نگاه شود. من با حجابم تفاوتها را می پوشانم و مانعی می سازم در برابر سوء استفاده گران!

می بینی، انگار بین نگاه من و تو به حجاب، زن، مرد، پیشرفت و خیلی چیزهای دیگر تفاوت از زمین تا آسمان است. من نمی خواهم تو را متقاعد کنم و فکر میکنم تو هم چنین قصدی نداشتی و فقط میخواستی من کمی در مورد انتخابم تامل کنم.

اگر تمام برداشتها و درک من از حجاب اشتباه هم باشد، من حداقل به خاطر یک چیز هم که شده حجاب را قبول می کنم و آن، خواست و فرمان خداوند بزرگ است.(نمی خواهی که در کامنت بعدی وجود خدا را به چالش بکشی؟)

پیشنهاد می دهم این لینک را بخوانی: چادرم را خودم سر کردم.