سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

دلم برای شهرم می سوزه. برای نیشابور که یک زمانی شهری پر از دانشگاه و دانشمند بود. الان هم هست، دانشمندان زیادی داره اما به عنوان پرجمعیت ترین شهر استان بعد از مشهد امکانات فرهنگیش در حد صفره. حالا اگر خیلی بخواهیم اغماض کنیم، یک! دلم می سوزه برای جوونهای شهرم که سالم ترین تفریحشون پاساژگردی و رفتن به جاده باغروده و تفریحات دیگرشون رو خدا خبر داره! دلم می سوزه برای شهرم که آمار مسیحی شدن جوونهاش گوی سبقت رو از بقیه شهرها ربوده. واقعا وقتی میرم نیشابور گریه ام می گیره. از بس که هیچ کار فرهنگی انجام نمیدن اونجا. حداکثر کارهای فرهنگیشون چندتا تئاتر طنز با لهجه نیشابوریست که توش پر از رقص و آوازه.هرچندوقت یکبار هم نمایشگاه خوشنویسی یا نقاشی! از بس مسئولین شهر درگیر دعواهای سیاسی و جناحی و حزبی خودشون هستند هیچ کس ذهنش هم سمت کار فرهنگی نمیره، که اگر بره چه سنگها که جلوی پاش انداخته نمیشه! بودجه هاشون خیلی کمه و اون چیزی هم که هست همش صرف تعویض دکوراسیون اداره ها میشه. نمونه اش اداره پدر خودم(فرهنگ و ارشاد(!) اسلامی) که هربار بودجه میرسه صرف عوض کردن صندلیهای سالن میشه! یک نفر هم که بخواد خصوصی کار بکنه بیچاره میشه تا کارش به سرانجام برسه، که اگر برسه! شهرمون چند وقتی فکر کنم حدود دوماه بشه که شهردار نداره! شواراییها شهرداری رو که مردم دوست داشتن عزل کردن چون نمیذاشت به فساد اقتصادیشون برسند، و مردم شهردار جدید رو قبول نکردند و حالا هیشکی با هیشکی به توافق نمی رسه. وسط این دعواها فقط جوونهای مردم هستند که دارند له می شوند.

تازگیها یه گروه انجمن حجتیه از این آبهای گل آلود ماهی می گیره و آن چنان شروع به فعالیت کرده که تاحالا کلی جذبی داشته. نامردها بودجه های آن چنانی هم دارند و معلوم نیست کی داره حمایت مالی می کنه اونها رو. متاسفانه از کلمه امام خامنه ای هم دارن سوء استفاده می کنند و خودشون رو پشت این عنوان قایم می کنند. سخنران برنامه هاشون فقط یک نفر هست که چندین ساله جلسه های خونگی داره. بعضی خانمها بخاطر جلسه های این آقا طلاق گرفتند تحت این عنوان که حضور در این جلسه ها براشون واجب تر از شوهر داریه! اعتقاداتشون خیلی متعصبانه است و دارن کارهای فرهنگی به سبک خودشون هم انجام میدن. 

دلم خیلی می سوزه!آخه چرا جو شهر باید یه طوری باشه که هرکی بخواد پیشرفت کنه و به جایی برسه بای داز این شهر بره؟ چقدر آدمهای بزرگ تو زمینه های مختلف داریم که همه بعد از رفتن از نیشابور به جایی رسیدن!نمیدونم باید چه کرد. مشکلات شهرمون یکی دوتا نیست و من هم مثل خیلی از نیشابوریهای دیگه دلم برای این شهر پر استعداد می سوزه. نمیدونم جواب این همه استعادا که هرز میره رو کی باید بده! واقعا این مسئولینی که فقط به فکر منافع خودشون هستند چطور می خوان تو اون دنیا جواب بدن که به خاطر کم کاری اونهاست که این همه جوون از راه بیراه شدند و به مسیحیت و شیطان پرستی افتادن؟ راستی آیا واقعا اون دنیایی هست؟ظاهرا که هیچکس بهش اعتقاد نداره!


امروز به طور اتفاقی چشمم به وبلاگی خورد که نویسنده اش یک مرد بود و دنبال کیس مناسب برای ازدواج موقت می گشت!  یعنی چی؟خصوصیات خودش رو نوشته بود و جابه جا آدرس ایمیل داده بود که کیسهای مناسب باهاش تماس بگیرند و هربار تکرار کرده بود که دنبال هرزگی نیست! نکته مهم اینجاست که متاهل بود و بچه هم داشت و دردش این بود که زنش حرفش رو نمی فهمید و دچار مشکلات عاطفی کرده بودش! وااااای به هرحال مشکلات خاص خودشو داشت و حالا نمیدونم این مشکلات چقدر جدی بود که این فرد رو وادار به ایجاد وبلاگ و گذاشتن پست کرده بود! البته می گویند تا کفشهای کسی رو به پا نکرده ی در مورد نحوه راه رفتنش قضاوت نکن! و خوب من هم نمیتونم اینجا حکم قطعی بدم که این فرد فلان است یا بهمان!

یادم هست یکبار توی کلاس جریان شناسی که داشتیم به صورت پرسش و پاسخ در مورد ازدواج موقت و ازدواج دوم با بچه ها و استاد بحث کرده بودیم! خود من در مورد فلسفه این ازدواجها و دلایل عقلانی که بعضی وقتها ایجاب می کند این نوع ازدواج ها اتفاق بیفتد مشکلی ندارم و قبولشون دارم اما خوب دیگه متاسفانه برحسب زن بودنم کمی تا قسمتی از وجودم از پذیرش این مساله امتناع می کنه! بحث پیرامون این موضوعات بسیار تا بسیار است و عقل سلیم حکم می کند که این بحث رو بسپاریم به متخصصین و اهلش! امیدوارم اون آقا به جای وبلاگ نویسی به فکر حل کردن ریشه مشکلات باشد!


همانطور که برای خیلیها، هفته دفاع مقدس یعنی انداختن یک چفیه دور گردن ،گذاشتن چند گونی خاک جلوی در اداره مربوطه و یا پر کردن کنداکتور برنامه ها از فیلمهای زیرخاکی جنگ که در آنها عراقی ها همه مشنگ هستند، برای بعضی ها، بعضی های خیلی اندک، هفته دفاع مقدس یعنی یاد مقدس ترین دوران زندگی خودشان یا پدرشان یا پسرشان یا همسرشان... برای این بعضی های خیلی اندک این روزها یعنی قسمتی از بدنشان که جا ماند یا یک پدر که دیگر نیست یا یک همسر که نماند تولد فرزندش را ببیند یا یک پسر که نشد رخت دامادی بپوشد یا یک دوست که رفیق نیمه راه شد و بقیه راه را پرواز کرد! 

این که می گویم بعضی های اندک بخاطر اینست که تعداد افرادی که آن روزها دفاع از دین و وطن و شرف و غیرت و ناموس را به ماندن و چسبیدن به همین روزمره های معمولی ترجیح دادند خیلی کم است! خود من تا همین یکی دو سال پیش فکر می کردم وقتی جنگ شد همه همه چیز را ول کردند و رفتند بجنگند اما اشتباه می کردم. آنهایی که رفته بودند خیلی خیلی کم بودند. این تفکر را البته مرهون الطاف صدا و سیما و فیلمسازان محترم بودم که همه چیز را آنقدر گنده کرده بودند که حالمان بد می شد. کسی گفته بود جنگ را درشت ننویسیم، درست بنویسیم. گل گفته بود.

من هیچ وقت نتوانسته ام درک کنم کسی که فرزند شهید است چه حس و حالی دارد؟ کسی که پدرش یک روز با او خداحافظی کرده و دیگر برنگشته، یا اینکه وقتی به دنیا آمده پدری بر پیشانی او بوسه نزده، یا اینکه همیشه منتظر رسیدن نشانه یا خبری از پدرش بوده و حالا نمی داند که او در کجای این سرزمین آرام گرفته است! من آنها را درک نمی کنم اما می دانم که به آنها جفا کرده ایم، از همان موقعی که ما در مدرسه هایی که به اسم آنها بود درس می خواندیم ، از امکانتشان استفاده می کردیم و آن وقت همه مان توی فامیل می شنیدیم که همه چیز برای آنهاست از مدرسه گرفته تا پولهایی که هر ماه می گیرند تا استخدامشان... . از همه بدتر وقتی بود که یک فرزند شهید، که حقیقتا درس خوانده و زحمت کشیده ان هم بدون وجود پدری که مشوقش باشد،  در دانشگاه قبول می شد و همه به او به چشم کسی نگاه می کردند که حق فرزندشان را خورده است و به جای او قبول شده است! من یک سوال دارم چرا کسی مراتب اعتراض خودش را اعلام نمی دارد به کسانی که در یک دانشگاه سطح پایین در مقطع شبانه قبول می شود و بعد به لطف هیئت علمی بودن پدرش به دوره روزانه بهترین دانشگاه دولتی کشور منتقل میشود؟!

ما همیشه به آنها مدیونیم این را می دانم و میدانم که خیلی بهشان ظلم کرده ایم.

فرزند شهید