در راستای اینکه اصغر فرهادی هموطن من هم نیست و همچنین آن خودشیفته ی بی هویت نمادی از جنس من نیست آمدم که بنویسم.
شاید عکس وطن فروش اولی را دیده باشید که کنار (به قول سایرن) بدکاره اعظم هالیوود ایستاده و به معنای واقعی کلمه اصغر است. نه فقط بخاطر کفشهای پاشنه بلند جولی بلکه بخاطر تفاوت اهداف، هرچند این تفاوت اهداف ابزار مشترکی به نام هنر را واسطه کرده باشد. یکی مثل جولی سینما او را معروف می کند و می شود نماد آمریکا، شهر به شهر و کشور به کشور می رود تا معرفی کند منجی بشریت را که اینبار نه بر پرده های سینما بلکه در واقعیت آمده تا از سیل زده ها، از جنگ زده ها، از قحطی زده ها دلجویی کند و به آنها کمک کند. او حتی به فرهنگ آنها احترام می گذارد و ظاهرش را شبیه آنها می کند!
و دیگری، سینما را واسطه می کند تا در یک کلام، وطنش را بفروشد! دین و فرهنگ کشورش را یک جا به حراج بگذارد، آدم های خوب کشورش را آنهایی نشان می دهد که ظاهرشان شبیه جولی شده است و می خوهند به کشور امثال جولی بروند و آدمهای بدش کسانی هستند که به این کشور، به این فرهنگ، به این دین پایبندند و در یک کلام، وطن فروش نیستند مثل خودش. خود کوچک و حقیرش!
نکته جالب توجه برای کسانی که خوشحالند از اینکه جایزه گلدن گلوب به چنین فردی داده شده و باعث سرافرازیشان شده اینست که نوبت آقای کارگردان که می شود دیگر تحریم ایران معنا ندارد اما نوبت به جایزه 100 هزار دلاری برترین محقق ( دانشمندی ایرانی) که می رسد ایران تحریم است و نمی توان برای او جایزه فرستاد. شاید اگر این آقای دانشمند هم برای آنها خوش رقصی کرده بود نه تنها جایزه که به او افتخار دست بوسی مثلا میشل اوباما هم می رسد!
در رابطه با خودشیفته حرفی ندارم بزنم چرا که دیگربا شنیدن اسم این شخص هم حالت تهوع به من دست می دهد. البته از دختر یک فرد توده ای چنین رفتاری بعید نیست.حیف فیلم ملاقلی پور که آلوده چنین زنی شد! حیف چادری که در آن فیلم بر سر او رفته بود. خودشیفته لیاقتش بیشتر از همان نقش اتی نبود.