چند روزیه که نمیتونم بنویسم. به قول اون فیلمه که سینما یک نشون داد( عجیب تر از داستان) دچار سد نویسندگی شدم! یکی نیس بگه آخه مگه تو نویسنده ای که دچار سد شدی؟ نه نویسنده نیستم اما همین چیزهای کوچیکی رو هم که مینوشتم دیگه نمیتونم بنویسم. دیروز خیلی خوش گذشت. برای من که روزهای بی بار و بی فعالیتی داشتم دیروز پر بود از چیزهای نو. ساعت هشت صبح سه شنبه کلاس رمان یک با یه استاد خیلی خیلی دوست داشتنی و باحال. استادمون مثل مامان ها ی مهربون بود. بچه ها رو به اسم صدا میزد و گاهی یک جان هم آخرش اضافه میکرد. نکته باحال ماجرا این بود که فارسی هم حرف میزدن هم استاد و هم بچه ها. کلاسمون هم با اینکه مختلط بود اما جَوّش حسابی فمینیستی بود. داشتیم یک داستان کوتاه از همینگوی رو میخوندیم به اسم cat in the rain و ماجراهایی توش داشت که باعث اون بحث ها شد. استاد جیگرمون گفت خانومها تو هر شرایطی حتی اوج مشکلات میتونن creat کنن و چیزهای جدیدی بیافرینند اما مردها چون زنها رو قبول ندارن و چون در حقیقت این ویژگی زنها رو باهاش آشنا نیستن و نمیشناسن فقط میخوان با wisdom, theory and philosophy که دارن همه چیزو حل کنن، اما در واقع (اینجا استادمون از پسرها ی کلاس معذرت خواهی کرد) گند میزنن به همه چی. واو( با لهجه انگلیسی) خیلی باحال بود کلی حرفهای دیگه هم زد و زدیم و هرچه از زمان کلاس میگذشت من به تفاوت عمیق بین استادهای دانشگاه قبلی و اینجا یعنی دانشگاه علامه طباطبایی بیشتر پی می بردم. نمیخوام بگم اونجا استاد خوب تداشتیم اما اونجا تمام استادهای خانوممون (مخصوصا دوتا استاد پیر دخترمون) به غیر از خانم خزاعی عشق ،همه طرف پسرهای تحفه ی کلاس بودن و باعث میشدن دوز اعتماد به نفس کاذب پسرها هی بزنه بالا.
نکته مهم اینکه اگه استادهای اینجا در هیچ زمینه ای برتر از استادهای فردوسی نباشن تو یکی مطمئنا هستن و اون نداشتن لهجه خصوصا از نوع مشهدیشه.( فقط میخواستم ارادتم رو به لهجه مشهدی نشون بدم)
دیروز کلی تو انقلاب راه رفتیم و من علاوه بر دوتا کتاب درسی دوتا رمان هم خریدم: بارون درخت نشین از ایتالو کالوینو و عقاید یک دلقک از هاینریش بل. احتمالا پست بعدیم در باره ی این دو یا متاثر ازین دو باشه.