گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
سه روز دیگر که بیاید، هفدهم اسفند، می شود یک سال! یک سالی که با درد فراق گذشت. گاهی زود و گاهی آهسته، اما گذشت و پر اشک تر و بیتاب تر از سالهای قبل...
توفیق این اشکهای بی بهانه و با بهانه گاه گاهی را اما شما به من داده اید! توفیق این نوشته هایی که هوای کربلا دارد را هم! این قلب شکسته ی عاشق تر از پیش را، این عطش دیدار دوباره را ... این همه ی چیزهای خوبی که نداشتم و حالا یک سالی است دارم... همه را شما به من داده اید!
بی ادبی است اما منِ ناشکر، گله ای دارم ارباب! من از همان اولین لحظه ای که چشمانم به گنبدهای کاظمین افتاد تا ایوان نجف و تا لحظه ای که اول گنبد و گلدسته های حرم برادرتان و بعد حرم شما را دیدم و بعد تر در سامرا...حتی در نماز زیر قبه ای که خواندم، همان قبه ای که دعا زیر آن مستجاب است، همه اش خواسته ام زیارت دوباره و دوباره بود. تکرار نمی کنم آن دعاها و خواسته ها را...
خواستم اینجا بگویم هنوز منتظرم ارباب... نمیدانم سه روز دیگر که یک سال تمام شود جواب دلم را چه بدهم!