سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گفتگوی رو در رو...

 دیشب سری به نمایشگاه کتاب مشهد زدیم که مثل هرسال در آبان برگزار می شود. جدای از کیفیت پایین نمایشگاه و غرفه های در هم و برهم و راهنمای غیر مفید نمایشگاه که اصلا معلوم نمی کرد برای کتاب کودک کجا باید بروی و برای کتاب کمک درسی و ارشد کجا باید بروی، معضل همیشگی نمازخانه ی کوچک و کم ظرفیت نمایشگاه همچنان و طبق روال نمایشگاه های گذشته و سالهای قبل، به قوت خویش باقی بود.

نمازخانه ی کوچکی که گنجایش آن همه جمعیت مشتاق نماز اول وقت را ندارد و همیشه موقع نماز افراد زیادی هستند که پشت در نماز خانه می ایستند تا نماز جماعت گروه اول تمام شود و بعد بتوانند وارد نمازخانه شوند. حال آنکه فضای داخلی نمایشگاه به قدری بزرگ و وسیع هست که بتوان مکان مناسبی را برای اقامه نماز پیش بینی کرد.

البته از حق نگذریم بازدیدکنندگان نمایشگاه هایی که در فصل تابستان برگزار می شوند از این شانس برخوردارند که نماز را در فضای باز اقامه کنند و در نتیجه جمعیت بیشتر ی به نماز می رسد، البته آن هم به شرط وجود موکت(!) کافی به عنوان زیر انداز!

به هرحال خود من که دیشب نماز مغرب را توی باغچه و روی علف(بخوانید چمن) های باغچه خواندم و حواسم هم به این بود که آیا اجازه ورود به چمن داده شده یا نه(چون در مشهد خیلی روی ورود به چمن حساس هستند و به محض اینکه پایت را بگذاری صدای سوت می آید) و چون نه مانع و نه نوشته و نه نگهبان سوت به دهانی دیدم و چمن هایش هم خیلی به درد بخور نبود همانجا نمازم را خواندم. (این هم توضیحات کافی برای شفاف سازی اذهان عیبجویان)

نمی دانم آیا مسئولان نمایشگاه دغدغه ای برای نماز ندارند که تا به حال و با وجود افتتاح سالنهای جدید، چاره ای برای این مشکل نیاندیشیده اند یا اینکه آنقدر به فکر نماز اول وقت و نیایش خصوصی و همچنین دوری از ریا هستند که نماز را در اتاق خودشان می خوانند با تعقیبات کامل و در نتیجه در آن زمان جلوی نمازخانه حضور ندارند که ببینند مردمی که صف کشیده اند در انتظار جایی برای نماز!

پ.ن: این هم دو عکس با کیفیت پایین موبایل خودم و نقشه ای از نمایشگاه:

نمازخانه کوچک

 

 

 

                                                           نمایشگاه بین المللی مشهد   

 


مشهد , • نظر
این که چند وقتیه نمی نویسم به این معنی نیست که حرفی برای گفتن ندارم. ذهنم پر از تناقضات و افکار مغشوشه. و دلم پر از حرفهایی که فکر میکنم باید هیچ وقت گفته نشن و بهترین جا براشون همون دلمه. فقط اومدم تا بگم اتفاقی که منتظرش بودیم افتاد و حالا ما اینجاییم....مشهد الرضا.
همسرم از دیروز میره سر کار و رسما مرد و نون آور خونه شده.
ممنونم ازت امام رضا جونم.

مشهد , • نظر

 بعد از دو ماه بالاخره اومدم خونه. راسته که میگن هیچ جا خونه خود آدم نمیشه. دو ماه بخور و بخواب تو خونه مامان جون حسابی تنبل یا بهتره بگم تنبل ترم کرده. این هفته هم دوباره کلاسها رو پیچوندم تا بیام یه سری به خونه زندگیم تو تهران بزنم. این ترم که همه کلاسامو و همه استادهامو دوست دارم نمیدونم چرا قسمت نمیشه برم سر کلاس. البته یه جورایی نبودن بچه های قدیمی و همدوره هام انگیزه ام رو ضعیف کرده سر هر کلاسی که میرم همش بچه ها رو یادم میاد. وقتی استاد حضور و غیاب میکنه یا وقتی درس میده یا تیکه میندازه، تو محوطه تو تریا همه جا یادم از بچه ها میاد. خیلی سخته که ورودی هشتاد و چهار باشی و بری سر کلاس هشتاد و شیشی ها بشینی. ای بابا البته ناشکری نمیکنم ها. همین که هفته ای حداقل دوبار از دور هم که شده به امام رضا (ع) سلام میدم. همین که میدونم ما رو طلبیده که داریم دوباره برمیگردیم به دیارش هیچ جایی واسه ناله و شکایت و ناراضی بودن نمیذاره. انشالله دفعه بعد که بیام تهران واسه اثاث کشی و رفتن به مشهده.